داستان دخترک تنها
آسمان بغضی در دل داشت ،هوایش سرشار از غمی نهفته بود .
دخترک با سازش به درختی تکیه زد و آسمان را نظاره کرد.
برگی از شاخه افتاد ،پریشانی موهایش نوید نواختن گریه و باریدن اشکهای آسمان بود .
بادی می وزید ،برگها می باریدند، پاییز یعنی :
افروختن آتش عشق در سکوتی غم آلود آرشه ی سازش موهایش بود.
جعبه ی طنینش اندوه می سرود ،خاطرش پر کشید و ساز را برای پرواز نوایش برداشت ،
شروع کرد و نواخت باد با نوای ساز می وزید و شاخه ها می رقصیندند .
آسمان ابری شد ،رعدی آمد و برقی در چشمانش موج زد .
دخترک می نواخت بزم سکوت پاییزی در عصری غمگین با یادی تلخ آسمان بغضش ترکید و گریست،
چشمان دخترک رقص آرشه را با هنر دستانش نظاره میکرد و می بارید .
چه هوایی بود ،سکوت پاییز شکست و نوای عشق پر گشود .
به سوی وصال یار آسمان سبک و شاخه ها خوش بودند .
دل دخترک را غمی تلخ مهمان بود .
دخترک تنهایی را می نواخت به یاد تنهاییش ولی افسوس .................